شب قدر ..
سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۰۲ ب.ظ
در بیمارستان بقیهالله بستری شده بود. دو شب بود که به خاطر مراقبت از استاد نخوابیده بودم. آن شب از فرط خستگی بیهوش شده بودم که نیمه شب با صدای گریههای استاد بیدار شدم.
.
از حرفهایی که بینمان رد و بدل شد، ذهنم را خواند. گفت: «به خدا از مردن نمیترسم. دارم از این میسوزم که این همه تو جبهه بودم مثل «مرد» شهید نشدم، حالا باید مثل «پیرمردا» تو رختخواب بمیرم.»
.
تقویمم رو گرفت و خندید و گفت: «برای مکان مردنمون درست حسابی دعا نکردیم این شد،حداقل زمانش رو از قبل انتخاب کنیم، شاید فرجی شد.»
.
به شوخی گفتم: «استاد، تو رو خدا توی عید نباشه یه وقت!» خندید و گفت:«نه بابا، عید بچهها رو خراب نمیکنم.»
.
شاید آن شب، توی تقویم، شب قدر را انتخاب کرده بود که در آن شب نورانی، روحش به آسمان پر کشید ..
.
#شب_قدر
#شهادت_٢٣_رمضان
#شهید_سهراب_عیسی_پور
#kung_fu_toa